حامد
منبع http://sunnionline1.blogfa.com
چند روز پیش جهت انجام کاری به دادگاه رفته بودم در یکی از اتاقها بی قراری جوانی بلوچ نظرم را به خود جلب کرد
در کنارش نشستم ودلیل حضورش در دادگاه را پرسیدم اولش نمی خواست بگوید اما نهایتا راضی شد
آن جوان بلوچ که نامش خدابخش بود از فردی که به فردی که مولوی وامام جماعت محله ی شان بود و آنطرفتربا حالتی لم داده برروی صندلی نشسته بود اشاره ای کرد وگفت پیگیر شکایتم از مولوی .... هستم
گفتم :جریان چیست؟
گفت :
5 ماه پیش سربازیم را به اتمام رساندم وبا کلی شوق وذوق با دختری از بستگان ازدواج کردم
بخاطر این ازدواج کلی بدهکار شدم چون پدر همسرم مبلغ زیادی را از من برای دخترش درخواست کرده
و چون همسرم را دوست داشتم با قرض وقوله مبلغ فوق را فراهم وبه وی پرداختم
پس از ازدواج ،بدهکاری و بیکاری خیلی به من فشار آورد به همین منظور به پیشنهاد یکی از اقوام قرار شد تا برای کار به دوبی بروم بدلیل یکسری از مشکلاتی که بین من وخانواده همسر م و حتی پدرم به وجود آمده بود دلم نمی خواست در مدت نبودنم همسرم با آنان زندگی کند
ناچار شدم با همین مولوی که پیش نماز مسجد محله ما هست صحبت کنم وچاره کار را ازاو بپرسم مولوی وقتی فهمید من با خانواده همسروخانواده ی خودم مشکل دارم
مولوی گفت نگران نباش همسرت را بیاور منزل ما خانمم از او مواظبت خواهد کرد تا وقتی که انشالله از سفر برگردی
خیلی خوشحال شدم وبه جان مولوی دعا کردم
بار سفر بستم وهمسرم را با توکل به خدا به منزل مولوی محلمان بردم واز همسر مولوی هم عذر خواهی کردم وراهی دوبی شدم 4 ماه آزگار با بدبختی وبیچارگی ودوری از وطن ساختم و کار کردم تا اینکه تصمیم گرفتم برگردم
به محض اینکه به زاهدان رسیدم مستقیم به منزل مولوی رفته تا همسرم را بردارم وببرم منزل پدرش
درمسیر راه چه آرزوهاوچه خیالاتی به سر داشتم وچه فکرهایی که نمی کردم به خود می گفتم دست همسرم را می گیرم ونزد پدرش می روم وبه او می گویم ببین شما می گفتید من عرضه کاری را ندارم و خلاصه چه سر کوفتها که به من نمی زد حالا با دست پر برگشته ام می خواستم بدانم دیگر بهانه آنان چیست
وقتی به منزل مولوی رسیدم ودرب زدم همسر مولویی درب را باز کرد مرا شناخت گفتم لطفا مهناز را بگویید بیاید در جوابم موضوعی را گفت که دیگر چیزی نفهمیدم مثل اینکه دنیا دور سر م چرخید
سخنی را شنیدم که نمی دانستم چه خاکی به سرم بریزم
وقتی سخنان خدابخش این جوان بلوچ وتازه داماد به اینجا رسید اشک امانش نداد وشروع به گریه نمود
حقیقتش من نیز مقداری نگران شدم
از خدابخش پرسیدم مگر چه اتفاقی افتاده بود که اینقدر منقلب شد ه ای
نکند اتفاق ناگواری برای همسرت افتاده است ؟ لابد همسرت فوت کرده بودو تو خبر نداشته ای؟
خدابخش وقتی آرام شد نفس عمیقی کشید وبا حالتی مایوسانه سرش را به حالت تاسف تکان داد وگفت ایکاش مهناز می مرد وایکاش من می مردم که این خبر را نمی شنیدم ایکاش اصلا به دوبی نمی رفتم تا این اتفاق نمی افتاد
گفتم مگر چه اتفاقی افتاده است
گفت من به مولوی وپیش نماز محله مان اعتماد کردم وناموسم را به امانت نزد آنان سپردم
اما مولوی در امانت خیانت کرد مولوی نامردی کرد مولویی ....
حتی قبل از سفرم چه سفارشها یی که به همسرم نکرده بودم به همسرم گفته بودم که کنیزی عیال مولوی را بکند
شما نگو که در نبودنم جناب مولوی به فکر تصاحب همسرم می افتد ودر امانت خیانت می کند ودر مدت نبودنم خدا می داند چگونه وبا چه حیله ومکری همسرم را گول می زند واورا وادار می کند تا غیابا طلاقش را از من بگیرد وپس از آن اورا به همسری خودش در می آورد
چندین روز است که پیگر شکایت از این مولوی هستم آخه من همسرم را خیلی دوست دارم واو هم مرا خیلی دوست دارد و چون همسرم سن وسالی نداشته است مولوی خیلی راحت با حیله ونیرنگ اورا فریب داده است
از سخنان خدابخش بسیار ناراحت شدم
نیم نگاهی به همان مولویی انداختم دنیا را آب ببرد آقا مولوی را خواب ببرد بقدری بی خیال وخونسرد برروی صندلی لم داده وبا ریش دووجبی اش ور می رود وانواع ذکرها از حنجره اش خارج می شد وقیافه ای حق بجانب به خودش گرفته بودکه انگار اتفاقی نیفتاده است
به خدابخش گفتم امیدوارم مشکلت حل شود واز وی خداحافظی کردم
کارهایم در دادگاه یواش یواش روبه اتمام بود که صدای اذان نظرم را بخود جلب کرد وبه همین منظور جهت ادای فریضه نماز ظهر به نمازخانه دادگاه رفتم درون نمازخانه صحنه ای را دیدم که که باور بفرمایید تصور آن هم در مخیله ام جایی نداشت وبا دیدن آن صحنه متعجب شدم
متوجه شدم همان مولویی جلوایستاده وخدابخش نیز نمازش را به وی اقتدا کرده است
این صحنه برایم تامل انگیز بود
نمازم را خواندم و با اشاره خدابخش را به سوی خودم فرا خواندم گفتم پسر جان این چه حرکتی بود که از تو سر زد
گفت کدام حرکت
گفتم مگر تو از این مولوی شاکی نیستی گفت چرا
گفتم چگونه به کسی که به طور نامشروع همسرت را وادار به طلاق نموده است وبه طور نامشروع با همسرت همبستر شده واینطور که بنظر می رسد عمل زنا انجام شده است آنوقت نمازت را به این فرد اقتدا میکنی
خدابخش در جوابم گفت اولی الامر منکم ......
درست است که مولوی به ناموسم دست درازی کرده است اما انجام دستورات و احکام خدا هم باید رعایت شود
آقای خدابخش فکر می کرد زنا وامثال این گناهان جدای از احکام شرعی است
چرا باید مراجع اهل سنت اینگونه وقیحانه فتواههای عجیب وغریب ومن درآوردی صادر کنند وشریعت واحکام قران را برای مردم وارونه پیاده کنند
اطاعت محض وبدون چون وچرا ؟!
صدورفتواهای من در آوردی واطاعت محض مردم از آن؟!!
صدور فتواهایی که منافع شخصی داشته باشد واطاعت کورکورانه مردم از آن فتواها بدون هیچ قید وشرطی واجب باشد
جواب خدابخش مرا یاد دوچیز انداخت
?= مشروب خوردن خادم حرمین الشریف جناب آقای ملک عبدالله با بوش واطاعت محض مردم کور ونادان عربستان از او
?= نماز صبح خواند ن ولید در مسجد کوفه باحالتی مست که نماز دو رکعتی را چهار رکعت خواند ومردم کوفه نیز به او اقتدا کردند
آیا این است رعایت احکام دینی
آیا خدا ورسول خدا اینچنین می فرماید
آیا شریعت گفته است فقط باید به نمازاهمیت بدهیم واحکام و واجبات دیگر هیچ؟؟
متاسفانه مولویها برای مردم اولی الا امر منکم را اولا وارونه جا انداخته اند ثانیا به نفع خودشان موضوع را تمام کرده اند
خدایا آخر وعاقبت مارا ختم بخیر بفرما