سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
با مردم چنان بیامیزید که اگر مردید بر شما بگریند ، و اگر زنده ماندید به شما مهربانى ورزند . [نهج البلاغه]
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 20

مریلا که 15 سال دارد و برای اعلام شکایت از همسر 87 ساله اش به کلانتری  آمده است به کار شناس اجتماعی کلانتری گفت:

 فرزند دوم خانواده هستم و وقتی دو ساله بودم مادرم به خاطر اعتیاد پدر از او جدا شد و به دنبال زندگی خودش رفت . پدرم نیز مرا به خانواده ای سپرد تا نزد آنها زندگی کنم .

 8 سال گذشت و چون خیلی برای دو خواهرم دلتنگ بودم به خانه خودمان برگشتم اما اعتیاد شدید پدربه مواد مخدر، غبار فقر و بدبختی را بر سر و صورت دو خواهر بی گناهم نشانده بود .

 حضور من در خانه باعث شد تا آنها کمی روحیه بگیرند ولی هر وقت تنها می شدم و خودم را با دختر های دیگر که به مدرسه می رفتند و درس می خواندند مقایسه می کردم عذاب می کشیدم  .

مریلا ادامه داد: در سن 13 سالگی به خاطر فرار از مشکلات و به امید این که دیگر بزرگ شده ام و می توانم ازدواج کنم با پسر جوانی که در همسایگی مان بود آشنا شدم و او با حیله و نیرنگ از من سوء استفاده کرد .

پدرم با اطلاع از این موضوع می خواست شکایت کند که داود مرا به عقد خود درآورد . اما او هم مثل پدر معتاد به مواد مخدر بود و پس از یک سال طلاقم داد.

وضعیت زندگی ما روز به روز بدتر می شد و پدرم، هر چی داشتیم و نداشتیم را فروخت و دود کرد . از طرفی چون چند ماه کرایه خانه را نتوانستیم پرداخت کنیم صاحب خانه نیز ما را جواب کرد و گفت یک هفته مهلت دارید تا منزلم را تخلیه کنید .

 در این حال و روز پیرمرد 87 ساله ای که همسایه مان بود یک روز پدرم را صدا زد و با هم کمی حرف زدند .پدر سپس خوشحال به خانه برگشت و گفت : ناراحت نباشید مشکل مان دارد حل می شود .

 باورتان نمی شود وقتی فهمیدم که آن پیرمرد با وعده و وعید هایی مانند پرداخت مبلغ 50 هزار تومان وجه نقد و این که دو دانگ از خانه ام را به نام دخترت می زنم و همچنین پرداخت مبلغی به عنوان شیر بها، مرا از پدرم خواستگاری کرده است داشتم خفه می شدم .

 فکر می کردم پدرم با این امر مخالفت کند ولی بر خلاف تصورم ، او با توسل به زور و تهدید ، بساط عقد کنان مان را فراهم کرد و من با مردی ازدواج کردم که 72 سال تفاوت سنی داشتیم .

در این لحظه مریلا اشک هایش را پاک کرد و افزود: شوهرم اتاقی به پدر و دو خواهرم داد تا در کنار مان باشند اما او نه تنها به وعده هایی که برای فریب پدرم داده بود تا او را راضی به این ازدواج کند عمل نکرد و از پرداخت نفقه ام نیز فراموش کرده بود بلکه مرا هم به سر کار فرستاد و ماهیانه مبلغ 35 هزار تومان از حقوقم را به عنوان کرایه اتاق پدرم بر می دارد .

چند بار به خاطر آزار و اذیت های شوهرم با پدر صحبت کردم ولی او عکس العملی نشان نمی داد و چیزی نمی گفت تا این که دیروز شوهرم گفت که باید پدرم خانه اش را تخلیه کند.

 با شنیدن این حرف پدرم مرا با خود به اینجا آورده است تا از شوهرم به خاطر فریب در ازدواج و پرداخت نکردن نفقه شکایت کنم.

من اگر این چند ماه را هم با پیرمرد ازدواج کرده ام فقط به خاطر پناه دادن و سیر کردن شکم دو خواهر کوچکم بوده ام اما حالا می خواهم از شوهرم شکایت کنم.

در این لحظه مریلا با صدایی آرام گفت من بدبخت ترین عروس هستم و از زندگی نکبت بارم خسته شده ام!


 نوشته شده توسط حامد در پنج شنبه 87/11/17 و ساعت 12:13 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 5
مجموع بازدیدها: 151414
جستجو در صفحه

خبر نامه